عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

حرفای جدید

فاطمه جونم یادم یه روز که طبق معمول زود پاشده بودی ، تو اتاقت داشتیم بازی می کردیم که از کوچه صدای یه خروس اومد و بعد از یکی دوبار شمام صداشو تقلید کردی و با کلی ذوق می گقتی قو قو قو بعدش می زدی زیر خنده و کلی ذوق می کردی . من تا اون روز با این خروسه مشکل داشتم (اینجا اپارتمان سازی اطراف خونمون زیاده و نگهبانا مرغ و خروس نگه می دارن ) چون مزاحم خوابمون بود ولی چون شما صداشونو دوست داری مام چیزی نگفتیم بشون دیگه . راستی وقتی یه صدای عجیب بیاد یا یکی زنگ بزنه می گی چیه یا کیه هورااااا وقتی اسباب بازی هاتو از بالای تختت می ندازی پایین یا هر چیز دیگه ای که از جایی بیفته و یا خودت موقع راه رفتن بخوری زمین می گی آتاد یعنی افتاد و انقدر با ...
10 شهريور 1392

مروارید های کوچولوی من !

فاطمه ی 14 ماهو شش روزه ی من ، می خوام برات از مزواریدای خوشگلی بگم که مهمون دهان خوشگلت شدن و تو به وسیله این مرواریدای خوشگل چه خرابکاری هایی که نمی کنی ... از گاز زدن تیوپ کرم و خمیر دندان گرفته تا باز کردن هر چیزی که با دست نمی تونی مثل در سس و گاهی گاز گرفتن منو بابایی البته مورد آخر یکی دو بار بیشتر اتفاق نیفتاده اونم برای به دست آوردن تجربیات جدید بوده احتمالا شما در حال حاضر 7تا دندون داری که هشتمیشم داره در میاد . 4تا بالا 3 تا پایین که همشون دندون های جلویی هستن و غذارو با این دندونات خیلی با مزه می جوی . ...
10 شهريور 1392

شهادت امام صادق (ع)تسلیت باد !

سلام من به مدینه ، به غربت صادق سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه ، به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار مطهر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع سلام من به تو ای ماه فاطمی بقیع سلام من به تو ای یاس هاشمی بقیع ...
10 شهريور 1392

سری سیزدهم عکسای دخملی

فاطمه جونم حدودا دو هفته پیش شب سه شنبه ، که صبحش بابا باید می رفت ماموریت ، شما ساعت 3 نیمه شب بیدار شدی و دیگه نخوابیدی و ماروهم بیدار کردی . هیچ ترفندی برای خوابوندنت کار ساز نشد . حتی بابا میثم بردت تو پارکینگ چرخوندت بازم نخوابیدی واونجا کلی آواز خوندی و سر و صدا کردی و فکر کنم همه ی همسایه ها رو بیدار کردی . دست آخر 6 صبح بردیمت پارک و از اونجا هم رفتیم خونه مادر جون . من تورو سپردم به مادر جون و خوابیدم ... اینم چند تا از عکسای پارک ...
6 شهريور 1392

14 ماهگیت مبارک نفسم !

فاطمه جونم 14 ماهگیت مبارک . این روزا به قدری شیرین شدی و مزه می ریزی که دلم نمی خواد بزرگ شی و این روزا تموم شه . ولی وقتایی که بازیگوشی می کنی پشیمون می شم و حرفمو پس می گیرم در هر صورت عاشقتم ...
6 شهريور 1392

ما اومدیم!!!!

بالاخره امتحانای مامان فهیم تموم شد و دوباره می تونم بیام واست بنویسم و عکساتو بزارم نفسم . این مدت که امتحان داشتم کمتر تونستم برات وقت بزارم  که باید منو ببخشی گلم . ولی به شمام  کلی خوش گذشتا همش خونه ی مادر جون بودیم و تو با دایی فرزاد و مادر جون و پدر جون کلی بازی کردی . وقتایی که برای امتحان می رفتم اذیتشون می کردی و تمام اتاقارو دنبال من می گشتی . من دوست دارم هر چه زودتر مستقل بشی و مثل الان ایییین همه به من وابسته نباشی عزیزم . از همه ی دوستان و اقوام عزیز که به وبلاگ فاطمه سر می زنید و نظر می زارید ممنونم مخصوصا کوچولوترها مثل احسان جون ، حدیثه جون و زهرا جوون و رادمهر کوشولو  
6 شهريور 1392